انشا باران
در هر فصل، چیز بهخصوصی وجود دارد که آن را زیبا میکند مانند بهار، شکوفهها، پاییز، ریزش برگهای خشک و باران، زمستان، برف و سرما.
من در یکی از روزهای فصل پاییز کنار پنجرهٔ اتاقم و جلوی بخاری ایستاده بودم و به باران پاییزی نگاه میکردم.
هوا سرد بود؛ طوری که از کنارههای پنجره سوزی از سرما وارد خانه میشد و صورتم را نوازش میکرد. باران مانند بلورهای کریستالی از آسمان به زمین میآمدند و گلها را نوازش میکردند. درون جویهای آب پر از آب شده بود و صدای شرشری بهوجود میآوردند. وقتی قطرههای باران به زمین برخورد میکردند، بوی رطوبتی را بهوجود میآوردند که اصطلاحاً به آن بوی خاک پس از بارش باران هم میگویند که من خیلی دوستش دارم.
قطرههای باران طوری به شیروانی برخورد میکردند که صدای موزیکی را بهوجود میآوردند. من همانطور که کنار پنجره ایستاده بودم به صدای دلنشین باران گوش میدادم و بهدوران کودکی خود فکر میکردم که کنار پدربزرگ و مادربزرگ زیر کرسی و بافتنی مادربزرگ و عینک و جوراب پشمی پدربزرگ افتادم. این دو اینقدر به من انرژی میدادند که حتی اکنون که دارم بهشان فکر میکنم گرمای آن زمان را حس میکنم. مادربزرگ من تا زمانی که صدای باران را میشنید و بوی خاک را حس میکرد سریعاً بهطرف صندوقچهٔ خود میرفت و برای ما داستانی میخواند و ما را نصیحت میکرد.
خیلی حس خوبی بود و اکنون که زمان زیادی گذشته، این حس برای من تکرار نشده. امیدوارم که هر کس در هر جایی که هست کنار خانوادهٔ خود خوشحال باشد و مهمتر از همه، حسی کند که آن لحظه بهترین لحظهٔ زندگیاش بوده است.
باران یکی از نعمتهای ارزشمند الهی است که هر یک از ما با آب زنده هستیم
و همه آن را میدانیم که آب مایهٔ حیات است. ما نباید از آن برای استفادهٔ
بیهوده و کارهای اضافی استفاده کنیم.