مثل نویسی باز فیلش یاد هندوستان کرد پایه دوازدهم
گسترش ضرب المثل باز فیلش یاد هندوستان کرد
در روزگاران قدیم پسر جوانی زندگی می کرد که شغلش آهنگری بود . در یکی از روزها که پسر جوان در مغازه اش مشغول کار و کسب درآمد بود ، دختر زیبایی از جلوی مغازه او رد شد .
پسر با نگاه اول عاشق و دلباخته دختر زیبا شد و این موضوع را با پدر و مادرش در میان گذاشت . خانواده پسر از خانواده دختر خواستگاری کردند و دختر هم به خواستگاری پسر جواب مثبت داد .
بعد از برگزاری مراسم مفصل عروسی ، دختر و پسر خانه ای خریدند و زندگی مشترک را شروع کردند . بعد از چند سال آن ها صاحب دو فرزند پسر شدند .
آن مرد با همسر و دو فرزندش هر شب به پارک می رفتند . بچه ها در پارک بازی می کردند و مرد با همسرش صحبت می کرد و از تماشای بچه هایش لذت می برد .
چندین سال گذشت و هر دو پسر خانواده بزرگ شدند . آن ها ازدواج کردند و به خانه های خود رفتند . همسر مرد هم در سن پیری دچار بیماری سختی شد و در نهایت از دنیا رفت .
پیرمرد که از کار خود بازنشست شده بود و دیگر توانی برای کار کردن نداشت ، در خانه ماندگار شد .
یک روز پیرمرد به پارک محله خود رفت تا آنجا کمی استراحت کند . با دیدن زن و مردهای جوان که به همراه فرزندانشان برای تفریح به پارک آمده بودند ، یاد گذشته خود افتاد ، ناراحت شد و باز فیلش یاد هندوستان کرد .
نظر شما درباره ی این انشا چی هست ؟ نظر بزارید ممنونم
این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری از آن برای سایت های دیگر ممنوع است .