انشا خاطره زندگی پایه دوازدهم
یکی از خاطرات زندگی خود را بنویسید .
در ابتدای هفته مهر و شروع فصل پاییز من با دوستانم در راه مدرسه و در محله ی خودمان اوقات خوب و خوشی را سپری می کردیم و ما دوستان در همه ی کارها و گرفتاری ها شتابان به کمک یکدیگر می رویم .
در نهمین روز از آغاز فصل پاییز من همراه با دوستانم در شب با دوچرخه های خود به گردش درون شهر رفتیم و آن شب برای ما خیلی لذت بخش بود .
هنگامی که با دوچرخه هایمان به محله خود برگشتیم من به دوستم پیشنهاد دادم تا به فروشگاهی برویم و وسیله ای که برای تزیین دوچرخه لازم داشتم را تهیه کنیم . اما از شانس بد ما این وسیله در نزدیکی محله خودمان پیدا نشد و بی خیال آن شدیم تا فردای آن روز و در روشنایی برای خریدن آن وسیله به فروشگاهی که در مکان دورتری بود برویم . اما در حین برگشت در آن شب با دوچرخه هایمان با پیشنهاد دوستم از راه فرعی که نسبتا تاریک بود عبور کردیم .
در آن جاده فرعی دو پسر جوان که سوار بر موتورسیکلت بودند با موتور جلوی ما پیچیدند و ما را متوقف کردند . آن ها گوشی دوستم را از او به زور گرفتند ولی من پا به فرار گذاشتم . هنگامی که دیدم دوستم آنجا با آن دو خلافکار تنها مانده است برای کمک کردن بازگشتم و به کمک او رفتم .
یکی از آن ها با من درگیر شد و با چاقویی که در دست داشت ضرباتی را به دست و گردن من وارد کرد و من را زخمی کرد . بعد از این حادثه آن ها پا به فرار گذاشتند و گوشی دوستم را دزدیدند .
نتیجه : هرگز در شب ها تنها و در جاهای خلوت و تاریک رفت و آمد نکنید .
نظر شما درباره ی این انشا چی هست ؟ نظر بزارید ممنونم
این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری از آن برای سایت های دیگر ممنوع است .