انشا ادبی درباره زمستان گذشت و بهار آمد


انشا ادبی درباره زمستان گذشت و بهار آمد

انشا ادبی زمستان گذشت و بهار آمد پایه دوازدهم صفحه 32



صبح با شنیدن آواز گنجشک هایی که بر روی درخت بودند از خواب خوش زمستانی بیدار شدم ؛ پرندگان زیبا با آواز خود خبر از رایحه ی جدیدی می دادند که به تازگی به مشامشان خورده بود . آن رایحه ، رایحه ی خوش بهار بود . 


هنگامی که رایحه ی بهاری به مشام انسان می رسد ، انسان از لذت شوق و احساسی که به او دست می دهد گویی بال درآورده و پرواز می کند . 


بهار در راه است ، نسیمی خوش بو به آرامی می وزد . گویی نسیم موهای درختان را شانه می کند و برف های سفید که مانند لباس بر درختان نشسته بودند را بر زمین می نشانند . 


در آن هنگام باد پرده حجاب خورشید را کنار می زند و به آرامی با گرمای وجود خود زمین را در آغوش می گیرد و دانه های برفی که در زمین باقی مانده اند از شدت وجود محبت خورشید آب می شوند و به درون زمین می روند . 


هنگامی که درختان از خواب زمستانی بیدار می شوند به گل های کوچک تر که همانند فرزندانشان هستند ندای بهار را می دهند و گل ها از شوق بهار سر از خاک بیرون می آورند و با سلام دادن به درختان و لبخند زدن به خورشید آمدن بهار را جشن می گیرند . 


در آن لحظه گل با فرا رسیدن بهار برای دادن هدیه به پروانه ها و زنبور عسل ها غنچه می کند و شکوفا می شود . 


انشاهای مرتبط :

انشا در مورد زمستان

انشا زمستان

انشا زمستان

انشا در مورد زمستان


نظر شما درباره ی این انشا چی هست ؟ نظر بزارید ممنونم


این انشا اختصاصی بوده و کپی برداری از آن برای سایت های دیگر ممنوع است .