انشا زمستان










انشا زمستان







دانه های برف آرام آرام بر روی شاخه های درختانی که در خواب به سر می برند می نشینند ، کم کم از‌ گرمی هوا کاسته می شود و دانه های برف برگ های زرد و نارنجی رنگی را که بر روی زمین اند را می پوشاند .

بچه ها از پشت پنجره منظره ی شگفت انگیز بیرون را تما شا می کنند و هر لحظه منتظر می مانند تا برف به طور کامل بر روی زمین بشیند و همه ی شهر سفید پوش شود .




 

دیگر در کوچه و خیابان پرندگان دیده نمی شوند و آواز زیبای آن ها به گوش نمی رسد و در آن لحظه یک سکوت کوتاه مدت شهر را در آغوش می گیرد.

 

چند ساعت پس از بارش پیابی برف اگر در خیابان ها قدم بگذاری ، کودکان را خواهی دید که همگی لباس گرم و دستکش های خود را پوشیده اند و با گلوله کردن برف ها در درون سنگر های از جنس برف مشغول بازی کردن هستند و سکوت را شکسته اند .

 

کمی آنطرف تر کودکان آدم برفی های خود را می سازند و با سنگ و چوب اجزای صورت و پیراهن آن را درست می کنند و در فاصله کمی از آنها آتشی روشن شده است که خود را گرم می سازند.

 

سپس بارش برف کم تر می شود و ما شکر گذار خدای خود می شویم که ما بندگانش را از این نعمت با بهره ساخته است ؛ چند روز بعد آرام آرام برف ها آب شده ، آدم برفی ها در زمین غرق می شوند و فقط خاطره ی خوب یا بدی را در زندگی خودمان رقم می زنیم .



انشاهای مرتبط :

انشا در مورد زمستان

انشا زمستان

انشا در مورد زمستان

انشا ادبی درباره زمستان


 

نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید ممنونم