انشا از زبان کفش
من و لنگه دیگرم در یک کارگاه کفش سازی بزرگ از چرم ساخته شدیم . کفش دوز هر دوی ما را داخل یک جعبه که هم اندازه ما بود گذاشت و در آن را بست .
روز بعد از صدای انسان ها که درخواست کفش می کردند متوجه شدیم داخل یک مغازه کفش فروشی هستیم . ما چندین روز در تاریکی فقط صدای آدم ها را می شنیدیم که از مغازه کفش ها را می خریدند .